ارسطو کیست؟
بیوگرافی ارسطو (بیوگرافی دانشمندان)
در زندگی نامه دانشمند ارسطو اینگونه آمده است که: ارسطو در سال 384 پیش از میلاد در شهر استاگیرا واقع در مقدونیه که در 300 کیلومتری شمال آتن قرار دارد، به دنیا آمد. پدر او دوست و پزشک پادشاه مقدونیه، جد اسکندر مقدونی بود. ارسطو در جوانی برای تحصیل در آکادمی افلاطون، راهی آتن شد و توسط او، عقل مجسم آکادمی نام گرفت. وی پس از مرگ افلاطون، آکادمی را ترک نموده، به آسیای صغیر رفت و در آنجا با دختر یک خانواده ثروتمند و پر نفوذ ازدواج کرد. بعد از مدت نه چندان طولانی، فیلیپ پادشاه مقدونیه، ارسطو را برای آموزش فرزندش اسکندر به دربار خود دعوت نمود.
ارسطو کیست؟
زمانی
که اسکندر 13 ساله بود، ارسطو شروع به تربیت وی کرد و حدود 12 سال به این کار
مشغول بود، پس از آن به آتن رفت و مدرسه خود را با نام «لوکیون» بنا کرد. برخلاف
آکادمی افلاطون که در آن بیشترین تأکید بر ریاضیات، سیاست و فلسفه نظری بود، در
لوکیون به پژوهش هایی در مورد زیست شناسی، روان شناسی، اخلاق، هنر و شعر نیز
پرداخته می شد. شواهد نشان می دهد که در این مقطع زمانی، ارسطو از حمایت های همه
جانبه و فراوان اسکندر برخوردار بوده است، به طوری که با کمک های او موفق به تأسیس
اولین باغ وحش تاریخ شد.
با مرگ اسکندر در سال 323 پ. م،
آتنی ها برعلیه حکومت مقدونی شورش کردند. ارسطو نیز از اثرات این شورش در امان
نماند. در این زمان، یکی از روحانیون آتن برعلیه ارسطو شکایت کرد که او منکر تأثیر
صدقه و قربانی است. بدین ترتیب، ارسطو مجبور به فرار از آتن گردید تا مانع جنایت
دوم آتنیان برضد فلسفه شود و یک سال بعد از این واقعه، در سن 63 سالگی درگذشت.
عکس ارسطو
آثار ارسطو
بیشتر
آثار به جا مانده از ارسطو، کتب مدون گردآوری شده توسط خود او نیست، بلکه جزوات
درسی است که شاگردانش تهیه کرده اند. سبک نوشتن او برخلاف افلاطون، فاقد آراستگی
های ادبی است. آثار ارسطو تمام علوم یونان باستان به غیر از ریاضیات را شامل می
شود. وی برخی از شاخه های علوم را، تقریباً برای اولین بار در تاریخ بشر، به شکلی
جدی و مدون مورد توجه و بررسی قرار داده است.
با دقت در تمام فعالیت های ارسطو،
اشتیاق عجیب وی به مشاهده گری دنیا و تفسیر آن مشاهدات آشکار می گردد. ارسطو بر
خلاف استادش، تلاشی در به پرواز درآوردن پرنده ذهن نمی کرد و ترجیح میداد با نوعی
واقع گرایی، خوب ببیند و سپس مشاهداتش را با وضع قوانین دقیقی مورد بررسی قرار دهد.
ارسطو با جرأت تمام، این گونه مشاهدات و تفسیر آن بر اساس قوانین مشخص را به تمام شاخه های علم تعمیم می داد. از این رو، هنگام مطالعه ارسطو با نجوم ارسطو، زیست شناسی ارسطو، روانشناسی ارسطو، سیاست ارسطو و….. مواجه می شویم. اگرچه تا به امروز اکثر نظریات ارسطو در علوم طبیعی، از جمله مرکزیت کره زمین، تفاوتهای فیزیولوژیک زن و مرد یا رد نظریه اتمی دموکریتوس و سقوط اجسام به زمین با سرعتهای متفاوت بر اساس وزن و برخی نظریات دیگر رد شده ، اما تقسیم بندی علوم ارسطو و حتی بعضی از نوشته های او در زمینه علوم طبیعی تا هزاران سال در تاریخ بشری تاثیر به جا گذاشته است. همین موضوع باعث شده تا این ادعا مطرح شود که نظریات ارسطو پیشرفت علوم را هزار سالی به عقب انداخته است.
نظریات ارسطو
مهمترین مبحثی که هنگام مطالعه ارسطو با آن مواجه می شویم، نه فقط مشاهدات او، بلکه شیوه تفسیر و استنتاجی است که او برای این مشاهدات و در مجموع، برای تفکر وضع کرده است. در واقع، در میان مطالب مطروحه از سوی ارسطو، مطلبی که کمتر از همه مورد دستبرد زمان واقع شده، همان منطق ارسطو است. مهمترین اثر ارسطو در منطق، ارغنون است که شامل پنج بخش مقولات، تعبیرات، تحلیل (Analytics)- که خود شامل دو بخش است- می باشد.
فلسفه ارسطو
ارسطو تمام علوم را در دایره فلسفه می داند. او دانش بشری را به سه بخش عمده فلسفه نظری، فلسفه عملی و فلسفه ادبی تقسیم می کند.
فلسفه ادبی شامل مواردی همچون شعر، ادبیات، سخنرانی و چیزهایی نظیر این است.
فلسفه عملی هم دربرگیرنده مواردی نظیر اخلاق، سیاست و اقتصاد می باشد.
او فلسفه نظری را نیز به سه بخش عمده تقسیم می کند :
1- علوم طبیعی نظیر فیزیک و زیست شناسی
2- ریاضیات
3 – فلسفه، متافیزیک و خداشناسی .
همانطور
که گفته شد، مشهورترین کارهای ارسطو در علوم طبیعی، اشتباهات علمی اوست. قسمت دوم
فلسفه نظری او ریاضیات است که به علت عدم علاقه، چندان وارد موضوع نمی شود. قسمت
سوم فلسفه نظری ارسطو که بیشتر موضوع مورد بحث ماست، فلسفه متافیزیک اوست .
ارسطو در این مبحث معرفت شناسی با استادش
افلاطون موافق است که آگاهی و علم بر کلیات تعلق می گیرد و نه بر عالم محسوسات که
همان عالم جزییات است. افلاطون عقیده داشت که این کلیات یا به عبارت دیگر مثالها
هستند که تشکیل عالم واقعی را می دهند و محسوسات ما غیر واقعی و در واقع پرتوی از
عالم مثال هستند. اختلاف ارسطو با افلاطون از همین جا شروع می شود. ارسطو بر خلاف
استاد معتقد است که این کلیات و مثالها فقط ذهنی هستند و وجود خارجی ندارند. به
عبارت دیگر، بر خلاف افلاطون که دیدی آبژکتیو دارد، ارسطو از نگرشی سابژکتیو نسبت
به این موضوع برخوردار است. شاید بتوان این اختلاف را به خلق و خوی این دو متفکر
نسبت داد. ارسطو فاقد شور و هیجان افلاطون در خیال پردازی و پرواز ذهن است، اما در
عوض مشاهده گری حرفه ای است که بیشترین بهره را از حواس خود می برد.
ارسطو با مشاهده یک شیء در جهان، دو
تفسیر از آن ارایه می دهد: یکی تفسیری که به حالت بالقوه اش مربوط می شود و دیگری
که به حالت بالفعل آن مرتبط است. برای مثال، از نظر او، یک دانه بالقوه یک گیاه
کامل است. زمانی که این قوه به فعلیت درآمد، به گونه ای بالفعل تبدیل به یک گیاه
می شود. یا اینکه، خاک بالقوه می تواند کوزه باشد و با تبدیل شدن به کوزه، این قوه
به فعلیت در می آید.
به نظر ارسطو، برای دگرگونی هایی که در اطراف ما رخ می دهد، چهار علت اولیه وجود دارد :
1- علت مادی (Material Cause)
2- علت صوری (Formal Cause)
3- علت سومی که ذکر می کند، علت فاعلی یا محرکه (Efficient Cause) است، که این امر اسباب تغییر را فراهم می آورد، مانند نقش نجار در تبدیل چوب به صندلی.
4- آخرین دلیل بروز تغییرات، علت غایی (Final Cause) است.
ارسطو
نیز مانند افلاطون، ولی به گونه ای دیگر، وجود را دارای سلسه مراتب می داند و باز
مانند او در سلسله مراتبش دچار نوعی کمال گرایی به شیوه ای متفاوت از افلاطون می
شود. برای مثال، او به سلسه مراتبی از جماد-نبات-حیوان-انسان معتقد است که
در هر مرحله از این سلسله مراتب، وجود کمال می یابد و به درجه بالاتری صعود می
کند. به عقیده ارسطو، وجه تمایز و برتری انسان نسبت به حیوان، عقل اوست؛ پس
عقلانیت یکی از بالاترین درجات کمال است. در رده بندی ارسطو، عقل مجرد و صرف-که
کاملاً در حالت صورت و فعل است، نه به شکل ماده و هیولی- در رأس قرار دارد.
خدای ارسطو هم خالق جهان نیست، بلکه
محرک اولیه جهان است. زیرا ارسطو مانند بسیاری از یونانیان باستان به وجود جهانی
ازلی و ابدی معتقد است. او در این باره می گوید: « این خدا، خدایی نیست که جهان را
مستقیماً و به وسیله نیروهای خاصی بچرخاند، خدا جهان را به شیوه ای می گرداند که
معشوقی عاشقش را».
پس خدای ارسطو شخصاً هیچ گونه
دخالتی در امور دنیای ما نمی کند و نظاره گری صرف (مانند خود ارسطو!!!) می باشد.
تنها منظره ای که می بیند، فقط خود اوست، زیرا نظاره بر این جهان ناقص، موجب نقص
او هم می شود؛ در حالیکه که او کمال مطلق است.
در فلسفه اخلاق ارسطو که متأثر از
فلسفه نظری اوست، خیر و سعادت هر موجود در غایتی است که برای او معین شده است. از
آن جایی که کمال انسان در عقلانیت مشخص شده، پس خوشبختی و سعادت انسان در زندگی
مبتنی بر عقلانیت است. به عقیده ارسطو، عقلانیت چنین حکم می کند که فضیلت اخلاقی
در امری باشد که حد وسط و تعادل در آن رعایت شده باشد. از این رو، ارسطو به انتخاب
شجاعت میان تهور و ترس و نیز اقتصاد میان بخل و اسراف و…… توصیه می کند.
ارسطو در سیاست نیز راه وسط را
دنبال می کند و از سویی به مخالفت با دموکراسی بر می خیزد. دموکراسی بر این اصل
استوار است که همه مردم با هم برابرند، در حالیکه به اعتقاد او اصلاً اینطور نیست
و در این نوع حکومت، ارباب بر برده، مرد بر زن، اشراف بر عامه مردم و … برتری
دارد. در ضمن، چون در دموکراسی حکومت به دست عامه می افتد و عامه مردم را می توان
به راحتی فریب داد، پس امکان سقوط و اضمحلال این نوع حکومت زیاد است. در نظر
ارسطو، با اینکه حکومت آریستوکراسی (اشرافی) در کل نسبت به دموکراسی ارجحیت دارد؛
اما دارای معایب خاص خود نیز می باشد. زیرا معمولاً منجر به استبداد یا حکومت پول
و ثروت بر مردم می شود. پیشنهاد ارسطو، ترکیبی از این دو نوع حکومت یا در واقع حد
واسطی میان آنهاست؛ بدین شکل که مثلاً گروهی از مردمان برتر(احتمالا گروهی از
اشراف)، با هم به اداره کشور بپردازند.
زندگی نامه افلاطون |
(cached) |
افلاطون که یکی از بزرگترین فلاسفه جهان به شمار می
رود، در آتن در سال 428 ق. م، در یک خانواده متشخص آتنی متولد
شد. نام اصلی او« آریستو کلس» بود و نام افلاطون، بعد ها به مناسبت پیکر تنومندش
به او داده شد.
او در یک خانواده اشرافی
بزرگ شد. دوره جوانی او همراه بود با دوره درخشندگی فرهنگ آتنی و در همان دوران،
در سن بیست سالگی با سقراط ملاقات کرد و شاگرد او شد. بستگانش اصرار داشتند
که او به حرفه خانوادگی خود یعنی سیاست بپردازد، اما وقتی محاکمه و مرگ استادش را
به دست سیاستمداران مشاهده کرد، سیاست را رها کرد.
او در محاکمه سقراط حاضر
بود و اتفاقات آن را در آثار خود ثبت کرده است.پس از مرگ استاد، افلاطون آتن را
ترک و به مناطق مختلفی نظیر مگارا و سیسیلسفر کرد که خطرات بزرگی هم برایش در بر داشت؛ تا
جایی که اسیر شد و حتی در معرض مرگ قرار گرفت؛ اما سرانجام آزاد شد و به آتن باز
گشت.
وی در بازگشت به آتن در
سال 388 ق.م، « آکادمی» خود را با هدف ترویج و تشویق بی طرفانه علم، در این شهر
بنا کرد. آکادمی افلاطون را به حق می توان نخستین دانشگاه اروپایی
نامید، زیرا در آنجا مطالعات و تحقیقات محدود به فلسفه محض نبود، بلکه رشته های وسیعی از علوم دیگر
مانند ریاضیات، نجوم و علوم
طبیعی را نیز در بر می گرفت. جوانان از شهر های دور و
نزدیک به آن جا می آمدند و علوم مختلف را فرا می گرفتند. یکی از همین
جوانان، ارسطو بود که بعدها در زمره بزرگ ترین فلاسفه جهان قرار
گرفت.
افلاطون علاوه بر سرپرستی
آکادمی و رهبری مطالعات، خود به تدریس نیز می پرداخت و شاگردانش از درس های او
یادداشت بر می داشتند. بسیاری از آثاری که از او باقی مانده، حاصل این درسهاست.
شهرت و اعتبار افلاطون به
عنوان یک فیلسوف بزرگ و آگاه، سبب شد تا حاکم سیراکوز از او دعوت کند تا برای
تربیت جانشینش به آن جا برود. این سفر به علت حوادثی که پیش آمد، برای افلاطون جز
رنج و دشواری در پی نداشت و او به آتن بازگشت. وی بعدها سفر دیگری هم به سیراکوز
داشت که آن هم بی نتیجه بود.
او از سال 360 ق.م که
پایان سفر سومش بود، تا آخر عمر به فعالیت های علمی و فلسفی خود ادامه داد و در
سال 348 ق.م درگذشت.
افلاطون پایه گذار و در
واقع طلایه دار بسیاری از مباحث عمیق فلسفی است. یکی از متفکران قرن بیستم می گوید: تمام تاریخ فلسفه تا به امروز، چیزی جز حاشیه
نویسی بر آثار افلاطون نیست. او در فلسفه که تا آن زمان حول حقیقت واقعی اشیاء می گشت افق های
تازه ای گشود و برای اولین بار مباحث گستردهمعرفت
شناسی را مطرح کرد.
او حکیمی الهی بود و
حقیقت چیز ها را ورای ماده و محسوسات و جزئیات می جست و بر همین اساس بود که نظریه خاص خود موسوم
به نظریه مثل را طرح نمود.
تفکرات وی، مسیر فلسفه را
تعیین کرد و شاگرد بزرگش ارسطو در بستر نظریات او بود که حرکت فلسفی اش را آغاز نمود.
از افلاطون آثار بسیار بر
جای مانده است که شامل همه موضوعات مهم فلسفه و علوم انسانی می شود؛ مانند فیزیک، سیاست، اخلاق، منطق، زیبایی
شناسیو غیره... .
آثار افلاطون همه در شمار
بهترین آثار فلسفی تاریخ هستند. از آن ها می توان به رساله های: تیمائوس، تئتتوس،
مهمانی، فیدون و پارمنیدس اشاره کرد. مهم ترین ومشهور ترین اثر او جمهوری نام دارد
که جزو ده کتاب برتر تاریخ محسوب می شود.
برای آگاهی از افکار او،
بنگرید به:
· آثار افلاطون
منابع
· تاریخ فلسفه کالستون،جلد1، صفحه 160-160
1395-09-20
لطفا به این مطلب رای دهید
[رای ها : 26 امتیاز : 4]
زندگی نامه ایمانوئل کانت (زندگینامه دانشمندان)
بیوگرافی فیلسوفان نشان می دهد که زندگیشان همواره بی نشیب و فراز نبوده است: افلاطون، کم مانده بود به عنوان برده فروخته شود، دکارت روزی در طول یک سفر ناچار شد مسلحانه از خودش دفاع کند چرا که قایقرانان می خواستند او را لـخت کرده، سپس به قتل برسانند. زندگی ایمانوئل کانت مجرد و سخت کوش اما، در شهر زادگاهش کونیگزبرگ، واقع بر سواحل دریای بالتیک در آلمان شرقی (که هرگز آن را ترک نکرد)، از نظر یکنواختی نمونه ای ضرب المثل گونه است.
محیط خانوادگی و اجتماعی ایمانوئل کانت
ایمانوئل کانت در آوریل ۱۷۲۴ متولد شد. خانواده ی او ۹ فرزند داشتند و او فرزند چهارم آنان بود. در ۸ سالگی به اصرار پدر به دست کشیشی به مدرسه کونیگزبرگ رفت.
وی در یک خانواده مذهبی بزرگ شد و باور مذهبی و پرهیزگاری خانواده تأثیر مهمی
بر شکل گیری فکری و فلسفی او نهاد. ایمانوئل کانت فرزند یک زین ساز تنگدست بود.
او دوران کودکی و جوانی مشقت باری داشت، اما توانست این دشواری ها را به یک
نیروی محرک فوق العاده مثبت تبدیل کند و از آن نه روحیه خشم و انتقام و یاس بلکه
درس رهایی، تحرک و بلوغ فکری بگیرد. همین کوشش عظیم و رهایی بخش نام و زندگی
ایمانوئل کانت را با دوران روشنگری به سختی پیوند داده است. ایمانوئل کانت از
والدین خود چون نمونه های شایسته از صفا و پرهیزکاری یاد می کند و درباره مادرش می
نویسد: “من مادر را هیچگاه از یاد نمی برم. او بود که نخستین بذر نیکی را در من
کاشت و پرورش داد. او قلب مرا به روی طبیعت گشود، اندیشه ام را گسترش داد و بیدار
کرد. آموزش های او همواره در زندگانی من تأثیری بسزا و پاینده داشته است”.
به نظر می رسد که که هیچ چیز در
زندگی ایمانوئل کانت (از جمله ظاهر خود او) هرگز بدون توجه و اتفاقی نبوده است.
ایمانوئل کانت با جثه کوچک و نحیفش، برای پنهان کرن عیوب ظاهری، از خیاط و سلمانی
مدد می گرفت. او همواره، آراسته و پیرو مد روز بود هر چند آن را بی ثمر و سطحی
قلمداد می کرد: کلاه سه گوش، کلاه گیس، ردنکوت (کت بلند تشریفاتی)، کفش هایی با
سگک نقره ای و شمشیر! او به گزینش رنگ ها توجه زیادی داشت.
ایمانوئل کانت می گوید: “خوب است از گل های پامچال اقتباس کرده و جلیقه ای زرد با یک کت و شلوار قهوه ای بپوشم!”
شخصیت ایمانوئل کانت در زندگی روزمره
ایمانوئل کانت زندگی را بدون مشارکت فعال در زندگی سیاسی و
اجتماعی و فارغ از تب و تاب های بیرونی گذراند. دغدغه اصلیش عالم تفکر، شناخت و
تأمل بود. او زندگی فوق العاده شاق، پرکار و منظمی داشت. درباره نظم و دقت و شیوه
زندگی ایمانوئل کانت به عنوان مثال میتوان از پیاده روی روزانه و به دقت برنامه
ریزی شده او یاد کرد؛ به طوری که می گویند او برای اهالی شهر کونیگزبرگ نقش ساعت
داشته است! در این زمینه، خودش اعتراف می کند که در صورت نیاز به حراج اموال به
سبب احتیاج مالی، ساعتش تنها می توانست آخرین شیء ی باشد که به معرض فروش گذاشته می
شود. یکی از نزدیکان کانت به نام “فون هیپل” در سال ۱۷۶۰ با اقتباس از این موضوع، نمایشی کمدی با عنوان “مردی با
ساعت مچی” را به روی صحنه برد. در واقع هر روز، چه در تابستان و چه در زمستان،
خدمتکارش “لامپ” (که یک نظامی قدیمی بود)، ساعت ۴ و ۵۵
دقیقه ی صبح، وارد اتاق خواب ایمانوئل کانت می شد و فریاد می زد: “وقتش است!”
ایمانوئل کانت به او سفارش کرده بود که نگذارد ارباب، خواب شب را ادامه دهد و در
این زمینه از هر گونه گذشت بپرهیزد. دقایقی بعد، ایمانوئل کانت پشت میز کارش نشسته
بود. سر ساعت ۱۲ و ۴۵
دقیقه، از پشت میز تحریر بلند شده و خطاب به آشپز می گوید: “یک ربع به یک است!”
این جمله به مفهوم دستور کشیدن غذا است.
ایمانوئل کانت در مورد گردش روزانه
هم آدابی ثابت، حاکم داشت و چنان که نقل کرده اند تنها دو عامل توانستند در این
روند وقفه ایجاد کنند:
یکی مطالعه “امیل” روسو در سال ۱۷۹۲ و دیگری اعلام انقلاب فرانسه در سال 1۷۸۹. ایمانوئل کانت هر شب، رأس ساعت ده برای خواب به بستر می
رفت.
بیشک، حاصل این نظم بی حد و اندازه
در روش زندگی، تداوم کار و اندیشه ای است که چیزی نمی تواند مانعش شود. گویی،
ایمانوئل کانت از پیش، از ارزش و کیفیت آثارش آگاهی دارد. به طور کلی نباید هرگز
آرامش فیلسوف را بر هم زد. زندانیان زندان کونیگزبرگ نیز، که در مجاورت منزل
ایمانوئل کانت قرار داشت، از زیان این همسایگی بی بهره نماندند: در یکی از روزهای
تابستان، فیلسوف، درباره ی آواز خواندن آنها (البته سرودهای مذهبی برای تزکیه ی
نفس)، کنار پنجره های باز، به پلیس شکایت کرد و گفت که آسایشش را سلب می کنند. از
آن پس زندانیان را وادار کردند که به وقت خواندن سرود، پنجره ها را ببندند!
گذر عمر، زمان و سلامتی دغدغه های زندگی ایمانوئل کانت
اما سبب این یکنواختی و نظم وسواس گونه، علاوه بر نگرانی
از دست دادن زمان گران قیمت، اصلی است که او به عنوان یک هنر دنبال می کند و شعارش
“دراز کردن مدت زندگی و نه لذت بردن از آن است”. در واقع یکی از دل مشغولی های
ایمانوئل کانت، پیر شدن، تا حد امکان است. او فهرستی از مسن ترین افراد شهر
کونیگزبرگ تهیه کرده و دائماً به خاطر “پیش رفتن” در این فهرست، به خود آفرین می
گوید. او که لاغر اندام و از نظر سلامت جسمی، ضعیف است، باور دارد که عمر بلند خود
را، به کمک نظم پیگیرش، از چنگال طبیعت بیرون کشیده است. ایمانوئل کانت عمر طولانی
را هنر خویش تلقی کرده و می گوید: “حفظ تعادل، با توجه به تمامی خطراتی که زندگی
در معرضشان قرار دارد و به رغم ضربه های فراوان موجود، یک شاهکار است!”
به این ترتیب، سلامتی دل مشغولی
لحظه به لحظه او است و همواره توجه ویژه ای به اکتشاف های تازه ی پزشکی دارد. با
این حال او صادقانه به نگرانی و هراس موجود در خویش اعتراف می کند و معتقد است که
عامل اصلی آن “قفسه سینه پهن و کم ارتفاعش است که برای قلب و ریه ها جای اندکی
برای حرکت می گذارد”. این نگرانی برای سلامتی همراه با حساسیت به نوع پوشاک و
راحتی آن، باعث ابداعی غریب در مورد بند جوراب می شود “در آن زمان مردان جوراب های
بلند ابریشمی می پوشیدند و به وسیله ی بند جوراب دارای روبان آن ها را محکم می
کردند”. ایمانوئل کانت می هراسید که روبان های بند جوراب در جریان خون خللی ایجاد
کنند بنابراین، وسیله ای درست کرد که یکی از شرح حال نویسانش آن را چنین توصیف
کرده: “در کپسولی که به یک ساعت جیبی (اما کوچکتر) شباهت داشت، جعبه کوچکی متصل به
یک ریسمان کش دار با نیروی کشش متغیر قرار گرفته بود و قلاب هایی، آن را به دو طرف
جوراب متصل می کرد!”
آداب مصاحبت ایمانوئل کانت
همچنین باید افزود که رفتار ایمانوئل کانت، همواره خشک و
زاهدانه نبود. بر سر سفره اش اغلب چند میهمان داشت و شواهد از دقت او در مهمانداری
حکایت می کنند و این که از معاشرت لذت می برد. ایمانوئل کانت غذا ها را به خوبی می
شناخت، از خوراک خوب تعریف می کرد و حتی زمانی تصمیم گرفته بود “نقد هنر آشپزی” را
بنویسد. اما برنامه صرف غذا نیز مانند کارهای دیگر زندگیش، تابع نظمی ثابت بود.
شمار مهمانان، البته همه مرد، میان سه و نه قابل تغییر بود: “این تعداد نباید از
تعداد الهه های رحمت کمتر و از شمار الهه های هنر و ادبیات افزون شود!”
ایمانوئل کانت بدون بیم از ملال
انگیزی، روند صحبت را خود هدایت می کرد. او در این زمینه می نویسد: “موقعیتی بهتر
از زمان صرف غذا با دوستان برای لذت از همراهی و فهم متقابل و مستمر وجود ندارد.
موقعیتی قابل تکرار”. ایمانوئل کانت بر این باور است که “اگر متمدن کردن انسان با
توجه به موقعیتی که در جامعه دارد، در خوب شدنش از منظراخلاقی کاملاً مؤثر نباشد،
اما کوشش در خشنود ساختن دیگران، او را برای این امر آماده می کند.” به بیان دیگر
آداب و رسوم نشستن بر سر یک میز غذاخوری و گفتگو، گرچه تنها نشانگر دلایل اخلاق و
پرهیزکاری است اما نقشی به نسبت اساسی در روند تهذیب اخلاقی دارد. به علاوه
ایمانوئل کانت فکر می کند که غذا خوردن در تنهایی، موجب سرگشتگی انسان در میان
اندیشه هایش می شود و پرکاری مغز از نیروی معده برای هضم می کاهد. بر عکس به هنگام
گردش و راه پیمایی، باید تنها بود چون حرف زدن “که باز کردن دهان را ایجاب می کند”
در چنین شرایطی باعث تنفس هوای سرد و در نتیجه روماتیسم می شود. چنان که گفتیم
ایمانوئل کانت علاقمند به عمر طولانی بود و در نیـل به این هدف، باور داشت که
مردان مجرد بیش از بقیه زندگی می کنند. به روایت یکی از شرح حال نویسانش، ایمانوئل
کانت دو بار تصمیم به ازدواج گرفت اما دست به این کار نزد و گفت: “زمانی که می
توانستم به زنی نیاز داشته باشم، نمی توانستم خرجش را بدهم و وقتی که از عهده ی
این کار بر می آمدم دیگر احتیاجی به آن نداشتم!”
تدریس خصوصی و حرفه ای ایمانوئل کانت
ایمانوئل کانت همانند بسیاری از متفکران و نخبگان هم عصرش
که زندگی را از راه تدریس خصوصی می گذراندند، چند سالی معلمی خصوصی بود. پس از چند
سال تدریس، استاد فلسفه دانشگاه آلمان شد و از همین رو از نخستین متفکرانی است که
آنها را “فیلسوف حرفه ای” می نامند. حرفه ی ایمانوئل کانت همچون فیلسوف و نیز یک فلسفه
شناس او را به تعمق در تاریخ فلسفه و اندیشه کشاند و به وی این فرصت را داد که نه
تنها نسبت به آثار فلاسفه دوران باستان بلکه اندیشمندان هم عصر خود مانند دکارت،
اسپینوزا، لاک، هابز، روسو و هیوم شناخت و تحلیل سیستماتیک بیابد. تجزیه و تحلیل
آثار هم عصران به ایمانوئل کانت فرصت داد که نتایج مهمترین برداشت های آنها را
تکامل دهد و برخی از جنبه های نادرست آنها را نیز به دقت ابطال کند.
ایمانوئل کانت به عنوان استاد
دانشگاه موضوع های گوناگونی نظیر فیزیک، ریاضی، فلسفه، تئولوژی طبیعی، ستاره شناسی
و انسان شناسی را تدریس می کرد و جلسات سخنرانی و بحث او همواره با استقبال زیادی
روبرو می شد. هردر، فیلسوف آلمانی یکی از کسانی که بارها در جلسات سخنرانی او شرکت
کرده بود، در این باره نوشته است: “او شادابی جوانان را داشت و من بر آنم که در
کهنسالی نیز آن را حفظ کرده است. سیمای گشاده و سرشار از اندیشه مثبت او جایگاه
شادی و آرامش بود. از دهانش گفتاری سرشار از اندیشه جریان داشت. شوخ طبعی و لطف
سخن و نکته سنجی به فرمانش بودند و درس او، گفتگویی دلپذیر بود.
با همان نبوغی که اندیشه لایب نیتس و هیوم را نقد می کرد و قانونهای نیوتن و کپلر را بیان می کرد، به نوشته های روسو و کشف های تازه ی طبیعت می پرداخت…
ایمانوئل کانت به هیچ موضوع درخور دانستن، بی اعتنا نبود. در برابر روشنگری و شناخت حقیقت، هیچ حزب، هیچ ننگ، هیچ شهرت جویی یا سودجویی، کمترین جاذبه ای نداشت. او به دیگران جرأت می داد و آنان را به اندیشیدن مستقل بر می انگیخت. به هیچ رو بر آن نبود که بر آنان چیره شود. این مرد که من با سپاس و احترام بسیار از او نام می برم ایمانوئل کانت است. مردی که تصویر مهربانش را پیش روی خود دارم.»
شخصیت ایمانوئل کانت بعد از مرگ
با این وجود، زندگی نویسنده “نقد عقل محض” به سبب یکنواختی وسواس گونه و پرهیزگاری، می تواند دستمایه ی تخیل قرار گیرد و مبدل به افسانه شود!
چند ماه پیش از مرگش، سه تن از مریدان و منشی های قدیمیش، یعنی “بوروسکی”، “جاشمن” و “وازیانسکی”، با عطوفت و احترامی خاص به بیان جزئیات زندگی استاد پرداختند. بعدها روایاتشان، مبنای شکل گیری افسانه ها شد.
از جمله، “توماس دو کنسی” برای نقاشی تابلوی “آخرین روزهای امانوئل کانت” (۱۸۲۷)، به شکلی آزاد از روایت های آنان الهام گرفت تا افت جسمی و احتضار فیلسوف را به نمایش در آورد. همچنین شاعری چون “هاینریش هاینه”، با توجه به این شواهد، در شعر تصویری طنز آمیز از ایمانوئل کانت مجسم می کند و او را “روبسپیر” فلسفه می نامد. او با بازی با تضاد موجود میان خرده بورژوازی زمان و حرکت بنیادین یک انقلاب فلسفی به این نتیجه می رسد که فیلسوف، سر انجام دچار هراس شده، تا به جایی که خداوندی را که در “نقد عقل محض” معدوم شده بود، با حرکت یک چوبدستی جادویی، دوباره زنده می کند!
ایمانوئل کانت آخرین درس رسمی خود را در سال 1796 ارائه کرد. در این هنگام، توانایی ذهنی او رو به کاستی گذارده و افسردگی، جانشین نشاط سابق او شده بود. وی در آخرین سالهای عمر خود، حضور ذهن و توانایی شناخت دوستان قدیمی و حتی توان به پایان بردن جملات ساده را نیز از دست داد بود و به بی حسی کامل دچار شد. سرانجام ایمانوئل کانت در دوازدهم فوریه 1804 میلادی درگذشت. در مراسم خاکسپاری وی، مردم شهرهای مختلف آلمان گرد آمدند تا به این استاد بزرگ و فیلسوفی دانا ادای دین کنند. ایمانوئل کانت تأثیر شگرفی از خود بر جای گذاشت؛ تا جایی که می توان گفت تمام آثار ادبی و فلسفی دوره های بعدی به گونه ای تحت تأثیر اندیشه های او به وجود آمدند.
سخنان ایمانوئل کانت
شاعری، والاترین هنرها است. جملات ایمانوئل کانت
هرگز با دیگران مثل ابزار کار رفتار نکنید، بلکه آنان را چون غایت و هدف بشمارید. جملات ایمانوئل کانت
دو چیز در من شگفتی و ستایش همیشگی بر می انگیزد، آسمان پر ستاره بالای سرم و حکم اخلاقی درونم. جملات ایمانوئل کانت
شیرین ترین نتیجه ی دقت و نظم، پیروزی است. جملات ایمانوئل کانت
خدا را باور کنید، برای اینکه به چنین باوری محتاجید. جملات ایمانوئل کانت
اخلاق باید بر هنر حکومت کند. ایمانوئل کانت
آنچنان رفتار کن که رفتار تو بتواند به صورت قانون کلی درآید. جملات ایمانوئل کانت
از ویکیپدیا، دانشنامهٔ آزاد
این مقاله دربارهٔ تاریخچهٔ مناطق باستانیای است که آسیای کوچک نامیده میشدند است. برای کاربرد امروزیِ آسیای صغیر، آناتولی را ببینید.
مناطق باستانی آسیای صغیر
پادشاهی هیتیت در اوج قدرت با رنگ قرمز و مرزهایشان با امپراتوری مصر (رنگ سبز)
آسیای صغیر بخشی از ترکیهٔ امروزی است[۱][۲]
آسیای خُرد یا آسیای کوچک یا آسیای صغیر به شبهجزیرهای گفته میشود که امروزه به آن آناتولی نیز گفته میشود. منطقهای است که در بخش پیشآمدگی غربیِ آسیا واقع شدهاست و محدودهٔ آن تا شمال توسط دریای سیاه در شمالشرقی گرجستان و در شرق آن ارتفاعات ارمنستان در جنوبشرقیاش میانرودان و در جنوب آن دریای مدیترانه و در غرب آن دریای اژه واقع شدهاست. در دوران نوسنگیآسیای صغیر مسیر گذر موج پیشروان آسیاییای بود که از خاور نزدیک برای کشاورزی در سواحل شرقی یونان و کرت پراکنده شدند و طی دوران پنجمین سدهٔ ق. م و بعد از آن در بالکان و سراسر اروپا پراکنده شدند.[۳]
· در سال ۴۹۴ ق. م، ایونیان در آسیای صغیر علیه حکومت هخامنشی شورش میکنند و شهر سارد را به آتش میکشند.[۴]
· در سال ۳۸۷ ق. م، صلح آنتالکیداس انجام شد. بهموجب آن، یونان حق حکمرانی و تملک هخامنشیان بر آسیای صغیر را به رسمیت شناخت.[۴]
· ۱۰۰ تا ۹۱ ق. م: حملهٔ مهرداد ششم پنتوس به خاک جمهوری روم در آسیای صغیر.[۴]
· ۹۰ تا ۸۸ ق. م: فتح کاپادوکیه در آسیای صغیر بهدستِ مهرداد ششم پنتوس.[۴]
· ۸۵ تا ۷۴ ق. م: ایالتهای آسیای صغیر این بار بهدستِ لوسیوس کورنلیوس سولا فتح میشود.[۴]
1. پرش به بالا↑ Merriam-Webster's Geographical Dictionary. 2001. p. 46. ISBN 0 87779 546 0. Retrieved 18 May 2001.
2. پرش به بالا↑ Stephen Mitchell, Anatolia: Land, Men, and Gods in Asia Minor. The Celts in Anatolia and the impact of Roman rule. Clarendon Press, Aug 24, 1995 - 296 pages. ISBN: 978-0-19-815029-9 [۱]
3. پرش به بالا↑ F.Schachermeyer (1964). Die Minoische Kultur des alten Kreta. W.Kohlhammer Stuttgart. p.19
4. ↑ پرش به بالا به:۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ CHRONOLOGY OF IRANIAN HISTORY PART 1 iranicaonline.org
آسیای صغیر. [ ی ِ ص َ ] (اِخ ) آسیةالصّغری. آناطولی. نام شبه جزیره ای بجنوب دریای سیاه و مشرق مدیترانه و شمال سوریه. و مملکت ترکیه ٔ امروزین تقریباً همین شبه جزیره است و شهرهای مهم آن انگوریه (آنگرا، آنقره ) عاصمه ٔ کنونی ترکیه و ازمیر و ادنه و بروسه است. و در دوره ٔ هخامنشیان مملکت ایران را رود فرات بدو بخش غربی و شرقی منقسم می کرده ، قسمت غربی آن آسیای صغیر و مصر بوده است و آن بچترپتی های ذیل تقسیم میشده : لیدی ، ایونی ، کاری ، میزی ، افروغیه ، قبادقیّه ، بافلاغونیه ،بیتینی ، لیسی ، پامفیلی ، پیزیدی ، سیلیسی ، سوریه ، غلاطیه ، ترواس ، پنطس .
ارسطو در سال 384 پیش از میلاد در
شهر استاگیرا مقدونیه که در 300 کیلومتری شمال آتن قرار دارد به دنیا آمد. پدر او
دوست و پزشک پادشاه مقدونیه جد اسکندر مقدونی بود.ارسطو در جوانی برای تحصیل در
آکادمی افلاطون راهی
آتن شد . در آنجا توسط افلاطون عقل مجسم (Nous)
آکادمی نام گرفت. وی پس از مرگ افلاطون آکادمی را ترک کرد و به آسیای صغیر رفت .
در آنجا با دختر یک خانواده ثروتمند و پر نفوذ ازدواج کرد. بعد از مدت نه چندان
طولانی فیلیپ پادشاه مقدونیه ارسطو را برای آموزش فرزندش اسکندر به دربار خود دعوت
نمود. زمانی که ارسطو شروع به تربیت اسکندر کرد اسکندر 13 سال داشت . او حدود 12
سال به این کار مشغول بود.
پس از آن به آتن رفت و مدرسه خود را
به نام لوکیون بنا کردبر خلاف آکادمی افلاطون که در آن تاکید بشتر بر ریاضیات و
سیاست و فلسفه نظری بود در لوکیون به پزوهش هایی در مورد زیست شناسی روان
شناسی اخلاق هنر و شعر نیز پرداخته می شد. گفته می شود در این زمان وی از
حمایتهای همه جانبه و فراوان اسکندر برخوردار بوده است به طوریکه با کمکهای او
موفق به تاسیس اولین باغ وحش تاریخ می شود.
پس از مرگ اسکندر در سال 323 پ م آتنیها بر علیه حکومت مقدونی شورش کردند. ارسطو
نیز از اثرات این شورش در امان نماند. در این زمان یکی از روحانیون آتن بر علیه ارسطو
شکایت کرد که او منکر تاثیر صدقه و قربانی است . ارسطو بدین ترتیب مجبور به فرار
از آتن و مخفی شدن شد تا مانع جنایت دوم آتنیان برضد فلسفه شود. یک سال بعد از این
واقعه او در سن 63 سالگی درگذشت.
اکثر آثار به جا مانده از ارسطو کتب
مدونی که خود او تهیه کرده باشند نیستند. بلکه بیشتر شبیه به جزوات درسی هستند که
شاگردان او تهیه کرده اند . سبک نوشتن او بر خلاف افلاطون فاقد آراستگی های ادبی
است. آثار ارسطو تمام علوم یونان باستان به غیر از ریاضیات را شامل می شود. بعضی
از شاخه های علوم که ارسطو به آنها پرداخت تقریبا اولین بار بود که در تاریخ
بشر کسی به شکلی جدی و مدون به آنها می پرداخت.
با دقت در تمام فعالیتهای ارسطو
اشتیاق عجیب ارسطو به مشاهده گری دنیا و تفسیر آن مشاهدات آشکار می گردد. ارسطو بر
خلاف استادش تلاشی در به پرواز درآوردن پرنده ذهن نمی کند و ترجیح می دهد با نوعی
واقع گرایی خوب ببیند و سپس مشاهداتش را با وضع قوانین دقیقی مورد بررسی قرار دهد.
او با جرات تمام این گونه مشاهده کردن و تفسیر مشاهدات بر اساس قوانین مشخص را به
تمام شاخه های علم تعمیم می دهد. از این روست که هنگام مطالعه ارسطو با نجوم
ارسطو- زیست شناسی ارسطو – روانشناسی ارسطو – سیاست ارسطو و..... مواجه می شویم.
او همراه با بررسی این علوم به تقسیم بندی و شاخه بندی علوم نیز می پردازد.
گرچه تا به امروز اکثر نظریات ارسطو
در علوم طبیعی مانند مرکزیت کره زمین , تفاوتهای فیزیولوژیک زن و مرد یا رد
نظریه اتمیدموکریتوس و سقوط اجسام به زمین با
سرعتهای متفاوت بر اساس وزن و بسیاری دیگر رد شده است. اما تقسیم بندی علوم ارسطو
و حتی بعضی از نوشته های او در زمینه علوم طبیعی تا هزاران سال در تاریخ بشری
تاثیر گذاشته است. که همین موضوع سبب گشته است تا این ادعا مطرح شود که نظریات
ارسطو پیشرفت علوم را هزار سالی به عقب انداخته است.
اما شاید مهمترین مبحثی که هنگام
مطالعه این مشاهده گر بزرگ با آن مواجه می شویم نه مشاهدات او بلکه شیوه تفسیر و
استنتاجی است که او برای این مشاهدات و در کل برای تفکر وضع کرده است. در واقع در
میان مطالب مطروحه توسط ارسطو مطلبی که کمتر از همه مورد دستبرد زمان واقع شده است
منطق ارسطو است , که همین امر موجب شده است که ارسطو به عنوان واضع منطق نیز
مطرح گردد . مهمترین اثر ارسطو در منطق ارغنون (Organon)
است که شامل پنج بخش مقولات (Categories) تعبیرات (On Interpretation) تحلیل (Analytics) که خود شامل و
بخش می باشد.
ارسطو تمام علوم را در دایره فلسفه
می داند.او دانش بشری را به سه بخش عمده فلسفه نظری , فلسفه
عملی و فلسفه ادبی تقسیم می کند. فلسفه ادبی شامل مواردی همچون شعر و ادبیات و
سخنرانی و چیزهای نظیر اینها می شود. فلسفه عملی هم در برگیرنده مواردی نظیر
اخلاق و سیاست و اقتصاد است.او فلسفه نظری را نیز به سه بخش عمده تقسیم می کند : 1
علوم طبیعی نظیر فیزیک و زیست شناسی 2 ریاضیات 3 فلسفه متافیزیک و خدا شناسی .
اکنون اجمالا به فلسفه نظری ارسطو
می پردازیم. در علوم طبیعی همانطور که در قبل گفته شد مشهورترین کارهای ارسطو
اشتباهات علمی اوست. قسمت دوم فلسفه نظری او که ریاضیات است وی به علت عدم علاقه
چندان وارد موضوع نمی شود. قسمت سوم فلسفه نظری ارسطو که بیشتر موضوع مورد بحث
ماست فلسفه متافیزیک اوست .
ارسطو در این مبحث معرفت شناسی با استادش افلاطون موافق است که آگاهی و علم
بر کلیات تعلق می گیرد و نه بر عالم محسوسات که عالم جزییات است. همانطور که
در نوشتار قبلی
(افلاطون) ذکر شد افلاطون عقیده داشت این کلیات یا به عبارت دیگر مثالها
هستند که تشکیل عالم واقعی را می دهند. و محسوسات ما غیر واقعی و در واقع پرتوی از
عالم مثال هستند. اختلاف ارسطو با افلاطون از همین جا شروع می شود. ارسطو بر خلاف
استاد معتقد است که این کلیات و مثالها فقط ذهنی هستن و وجود خارجی ندارند. به
عبارت دیگر بر خلاف افلاطون که دیدی آبژکتیو نسبت به این مسئله دارد ارسطو دارای
نگرشی سابژکتیو نسبت به این مسئله است. ارسطو در رد نظریه مثل افلاطونی دلایل
زیادی را ذکر می کند که در اینجا به آنها نمی پردازیم. شاید بتوان این اختلاف را
به خلق و خوی این دو نسبت داد. ارسطو فاقد شور و هیجان افلاطون برای خیال پردازی و
پرواز ذهن است. اما در عوض مشاهده گری است حرفه ای که بیشترین بهره را از حواس خود
می برد.
ارسطو با مشاهده یک شی در جهان دو
تفسیر از آن شی ارایه می دهد یکی تفسیری که به حالت بالقوه اش مربوط می شود
و دیگری که به حالت بالفعل آن مرتبط است. برای مثال در نگاه او یک دانه بالقوه یک
گیاه کامل است. زمانی که این قوه به فعلیت درآمده بالفعل تبدیل به یک گیاه می شود.
یا خاک بالقوه می تواند کوزه باشد و با تبدیل شدن به کوزه این قوه به فعلیت در می
آید.
ارسطو به حالت اولیه و بالقوه اشیا
هیولی یا ماده خام می گوید. حالت بالفعل این ماده خام را نیز صورت نام می نهد. این
چنین است که وجود برای ارسطو مرکب است از ماده خام یا هیولی و صورت آن. برای او
این ترکیب هم ترکیبی است جدایی ناپذیر.تنها یک مسئله در اینجا هست و آن اینکه در
این ترکیب صورت تغییر پذیر است. پس می توان مرگ و زوال و فساد یا تغییراتی را که
در این جهان مشاهده می کنیم نتیجه تغییر صورت ماده دانست. در اینجا باید به این
نکته توجه داشت که صورت و ماده خام دارای حالاتی نسبی اند و شکلی سلسله
مراتبی دارند . یعنی صورت یک جسم می تواند ماده جسم دیگر باشد ,همچنانکه نبات هیولی (ماده خام)
حیوان است وجماد نیز هیولی نبات می باشد.
جدایی ناپذیری ماده و صورت
موجب می شود که هیچ گاه با ماده ای اولیه روبرو نشویم , بدین
ترتیب ماده المواد از نظر ارسطو امری کاملا ذهنی است و وجود خارجی ندارد. او این
چنین نظریات فیلسوفان قبل از خود را در مورد ماده المواد مانند هوای طالس آب آناکسیمنس یا جزء
لایتجزا یا همان اتم دموکریتوس و
بالاخره مثل افلاطون را
مردود می شمرد.
به نظر ارسطو برای دگرگونی هایی که
در اطراف ما رخ می دهد چهار علت اولیه وجود دارد: یک: علت مادی (Material Cause) دو: علت صوری (Formal Cause)
که پیش از این در باره آنها صحبت شد. علت سومی که ذکر می کند علت فاعلی یا محرکه (Efficient Cause) است , که این امری است که اسباب تغییر را فراهم می آورد, مانند
نقش نجار در تبدیل چوب به صندلی . آخرین علت بروز تغییرات علت غایی (Final Cause)
می باشد و این هم امری است که تغییرات برای تبدیل صورت به آن انجام می شود . هر
چند برای صورت گرفتن هر تغییر همه این عوامل لازم هستند ولی با کمی دقت
متوجه نوعی اتحاد در سه علت آخر می شویم , در
حالیکه علت صوری و غایی به میزان زیادی همخوانی دارند علت فاعلی یا محرکه هم مانند
شوق و میل و کششی است در راستای علت صوری و غایی.
ارسطو نیز مانند افلاطون ولی به
گونه ای دیگر وجود را دارای سلسه مراتب می کند و نیز باز مانند او در سلسله مراتبش
دچار نوعی کمال گرایی به شیوه ای متفاوت از افلاطون می شود. برای مثال او به سلسه
مراتبی از جماد - نبات – حیوان – انسان معتقد است که در این سلسه مراتب در هر
مرحله وجود کمالی می یابد و به درجه بالاتری صعود می کند.
به عقیده ارسطو وجه تمایز و برتری انسان نسبت به حیوان عقل اوست پس عقلانیت یکی از
بالاترین درجات کمال است. در این رده بندی ارسطو عقل مجرد و صرف که کاملا در حالت
صورت و فعل است نه به شکل ماده و هیولی در قله قرار دارد..
خدای ارسطو هم خالق جهان نیست بلکه
محرک اولیه جهان است. زیرا ارسطو چون بسیار دیگری از یونانیان باستان به
جهانی ازلی و ابدی معتقد بود. این خدا خدایی نیست که جهان را مستقیما به وسیله
نیروهای خاصی بچرخاند. او در این باره می گوید خدا جهان را به شیوه ای می گرداند
که معشوقی عاشقش را. پس خدای ارسطو شخصا هیچ دخالتی در امور دنیای ما نمی کند و
نظاره گریست صرف(مانند خود ارسطو!!!) تنها منظره ای که می بیند فقط خود اوست , زیرا
نظاره بر این جهان ناقص موجب نقص او هم می شود , در
حالیکه که او کمال مطلق است.
در پایان این نوشتار به شکلی کاملا مختصربه دو بخش از فلسفه عملی ارسطو یعنی اخلاق
و سیاست می پردازم. بیشتر نظریات ارسطودر باب اخلاق را می توان از کتاب اخلاق
نیکوماخوسی او مطاله کرد.
در فلسفه اخلاق ارسطو که متاثر از
فلسفه نظری اوست خیر و سعادت هر موجودی در غایتی است که برای او معین شده است . و
چون کمال انسان در عقلانیت مشخص شده است . پس خوشبختی و سعادت انسان در زندگیی
مبتنی بر عقلانیت است. به عقیده ارسطو عقلانیت هم چنین حکم می کند که فضیلت اخلاقی
در امری باشد که حد وسط و تعادل در آن رعایت شده باشد. بدین گونه است که ارسطو
توصیه به انتخاب شجاعت میان تهور و ترس و اقتصاد میان بخل و اسراف و...... می کند.
در سیاست هم ارسطو پی گرفتن راه وسط
را دنبال می کند. از سویی به مخالفت با دموکراسی بر می خیزد , چون
معتقد است که دموکراسی بر این اصل استوار است که همه مردم با هم برابرند , در
حالیکه به اعتقاد او اصلا اینطور نیست. ارباب بر برده برتری دارد , مرد
بر زن , اشراف بر عامه مردم , ...
. در ضمن چون در دموکراسی که حکومت به دست عامه می افتد عامه مردم را به راحتی می
توان فریفت, پس امکان سقوط و اضمحلال این نوع حکومت زیاد است. اما در نظر
ارسطو حکومت آریستوکراسی (اشرافی) هم با اینکه در کل نسبت به دموکراسی ارجحیت دارد
اما این هم دارای معایب خاص خود است ,نظیر اینکه معمولا منجر به استبداد
یا حکومت پول و ثروت بر مردم می شود. پیشنهاد ارسطو ترکیبی از این دو نوع حکومت یا
در واقع حد وسطی بین آنهاست. بدین شکل که مثلا گروهی از مردمان برتر برای
حکومت(احتمالا گروهی از اشراف) با هم به اداره کشور بپردازند.
تعریف اقتصاد،اقتصاد چیست؟
موضوع علم اقتصاد
تعریف اقتصاد
یکی از معانی اقتصاد در لغت ،
میانه روی و پرهیز از افراط و تفریط در هر کاری است . در آیه « و اقصد فی مشیک »
نیز به همین معنی آمده است .
از آن نظر که اعتدال در هزینه
زندگی یکی از مصادیق میانه روی بوده ، کلمه « اقتصاد » درباره آن بسیار استعمال می
شده است تا آنجا که در به کار گیری عرفی از « اقتصاد » غالبا" همین معنی
مقصود بوده است . اقتصاد از معانی عرفی خود (میانه روی در معاش و تناسب دخلو خرج )
، تعمیم داده شده و معادل economy قرار گرفته است .
به هر حال برای « اقتصاد » که
اقتصاددانان از بحث می کنند تعاریف مختلفی ارائه شده است .
ارسطو : علم اقتصاد یعنی مدیریت
خانه .
آدام اسمیت : اقتصاد ، علم بررسی
ماهیت و علل ثروت ملل است .
استوارت میل : اقتصاد ، عبارت است
از بررسی ماهیت ثروت از طریق قوانین تولید و توزیع
ریکاردو :اقتصاد علم است .
آلفرد مارشال : اقتصاد ،عبارت است
از مطالعه بشر در زندگی شغلی و حرفه ای . در تعریف دیگر : علم اقتصاد بررسی کردار
های انسان در جریان عادی زندگی اقتصاد یعنی کسب درامد و تمتع از آن برای تربیت
دادن زندگی است .
اقتصاد چیست؟
اقتصاد دانشی است که با با در نظر
گرفتن کمبود کالا و ابزار تولید و نیازهای نامحدود بشری به تخصیص بهینه کالاها و
تولیدات میپردازد. پرسش بنیادین برای دانش اقتصاد مسئله حداکثر شدن رضایت و
مطلوبیت انسانهاست. این دانش به دو بخش اصلی اقتصاد خرد و کلان تقسیم میشود.
موضوع علم اقتصاد
موضوع اقتصاد عبارت است : از ثروت
(کالاها ، خدمات و منابع ) از حیث چگونگی تولید ، توزیع و مصرف آن . مقصود از «
ثروت » جنبه مالیت و ارزش کالاها و خدمات است ، نه جنبه عینیت اموال ؛ بنابرین
ثروت از نظر ارزشمند بودن و مالیت موضوع اقتصاد است .
ثروت ،از حیث چگونگی رشد ، توزیع
و به مصرف رساندن آن موضوع اقتصاد است ، نه از حیث آن به این شخص یا آن شخص.